به گزارش شهرآرانیوز، اگر بخواهم ساده وارد موضوع صحبت امروزمان شوم، باید بگویم که قرار است درباره جزئیات و اهمیت جزئیات در ادبیات داستانی حرف بزنم. اینکه جزئیات در فضای داستانی چه تأثیری دارند را بگذارید بعد از این مثالی که برایتان میآورم مطرح کنم.
شاید یکی از تفاوتهای متون تاریخی و داستانی در همین باشد که تاریخ معمولا به کلیت وقایع میپردازد و برای تاریخ دان، اغلب، آدمهایی اهمیت دارند که در رأس قضایا قرار دارند و تودههای مردم را به حرکت درمی آورند، و شاید برای همین باشد که تاریخ بیشتر به شاهان و درباریان میپردازد و برایش چندان اهمیتی ندارد که فلان آدمی که یک عمله ساده است و در یک بازارچه کساد برای یک تاجر پیر خسیس کار میکند چطور روزگار میگذراند و روزهایش را چگونه شب میکند و در کدامین محله دورافتاده و خاک گرفته زندگی میکند.
این را به عنوان یک ویژگی کلی برای تاریخ درنظر بگیرید، وگرنه تاریخ نویسانی داریم که نه تنها شیوهای داستانی برای روایت دارند، بلکه، در نقل وقایع، از خودشان تبحری خیره کننده نشان میدهند و تا همیشه میتوان از آنها آموخت و آموخت. ابوالفضل بیهقی و تاریخش از بهترین نمونهها دراین زمینهاند. توجه کنید که اینجا منظور ما دقیقا نقطه عکس این شیوه در تاریخ نویسی است.
این مسئله روی شیوه نقل کنشهای شخصیتها هم تأثیر گذاشته است. برای مثال، این سطرها از «تاریخ طبری» را داشته باشید:
«وقتی زید بن علی به یاران خود دستور داد که آماده شوند و لوازم فراهم کنند، کسانی که میخواستند به بیعت وی وفا کنند کاری را که گفته بود آغاز کردند. سلیمان بن سُراقه بارقی پیش یوسف بن عمر رفت و خبر را با وی بگفت و معلوم وی داشت که زید به نزد شخصی به نام عامر میرود و نیز به نزد یکی از مردم تمیم به نام طعمه که خواهرزاده بارقی است و به نزد آنها جای دارد.» [۱]
همان طورکه به وضوح میشود دید، خبری از جزئیات نیست. این جزئیات چه چیزهایی را ممکن بود برای ما تشریح و توصیف کنند؟ مثلا، حالات روانی این آدمها در هنگام گفتن خبر را، انگیزهها و نیتهای آنها را، یا این را که چنین وضعیتی چه تأثیری روی آنها گذاشته، تا ما، به جای نقل کلی ماجرا که این رفت و آن آمد و این گفت و آن مُرد، لحظههایی دقیق و شفاف از شکل گیری یک حس در یک آدم را مشاهده کنیم. حالا، به مثالهای بعدی دقت کنید:
«زن از ته راهرو میآمد. باشکوه بود، پرشور. هنوز نمیدانست شوهرش مرده. ما میدانستیم. همین باعث میشد قدرتی داشته باشد ورای ما. دکتر بردش به اتاقی در انتهای راهرو که تنها یک میز در آن بود و از زیر در بسته چنان نوری به بیرون میتابید انگار داشتند طی فرایندی حیرت انگیز الماس میسوزاندند. عجب ریه هایی! جوری جیغ کشید که فقط از یک عقاب برمی آمد. لحظهای از اینکه زنده بودم تا بتوانم چنین صدایی را بشنوم احساس خوشحالی کردم.» [۲]
«مرتضی در حیاط به صورتش آب زد، دست هایش را روی گوش هایش گذاشت تا سکوت سیاه شده باغچه را نشنود، قدم هایش را روی قدکشیدن علفها ریخت و، تا به خانه قهوه چی برسد، یک پل از روی رودخانه گذشت، یک جاده مالرو بین دو مزرعه افتاد، یک پنجره خودش را باز کرد. قهوه چی روی تالار سرگرم بستن پشه بند بود که صدای تکان خوردن دروازه حیاط را شنید. داد زد: 'کیه آنجا؟ '» [۳]
میبینید جزئیات چه غوغایی به پا کردهاند؟! حالات شخصیت ها، حس و حالشان، لحظههایی که در آنها زمان کُند میشود و تمام اجزای متنْ آدم را به درون فضای داستان میکشانند، طوری که انگار آدم همان جا، در همان صحنه، حضور دارد و از نزدیک شخصیتها را تماشا میکند، حتی صدای نفس کشیدنشان را میشنود.
این درحالی است که در متن تاریخی، که به گفتن کلیات بسنده میکند، مخاطب این احساس را دارد که تنها از دور تماشاگر آدمها و وقایعی است که بر سر آنها میآید، از کنش شخصیتها تنها یک سایه کلی میبیند؛ مثلا، میداند که فلانی، در موقعی که بَهمان اتفاق افتاد، احتمالا ناراحت و غمگین بوده، یا شاه فلان با دشنه وزیر مورداعتمادش را کشته است.
اما، اگر همین لحظات تبدیل به متن داستانی شوند، نقشهای برجستهای که روی دسته دشنه است، حالت چشمان وزیر که ناباورانه به شاه زل زده است، زخمی که گلوگاه وزیر را میشکافد، و خونی که روی لباس منقش و نگین دوزی شده شاه شتک میزند، همه و همه، زنده میشوند و مخاطب خودش را حی و حاضر در این صحنه حس میکند؛ زمان و حرکاتْ آرام میشوند و سرعتشان را ازدست میدهند تا مخاطب با دقت تمام این لحظهها را تماشا کند.
با احترام عمیق و همیشگی به دریای عمودایستاده، کسی که وقتی قلم میچرخاند یا لب میگشود طوفانی دنیای کلمات را میروفت.
[۱]محمد بن جریر طبری، «تاریخ طبری»: ج. ۱۰، ترجمه ابوالقاسم پاینده، نشر اساطیر.
[۲]دنیس جانسون، «تصادف موقع هیچ هایک» در مجموعه داستان «پسر عیسا»، ترجمه پیمان خاکسار، نشر چشمه.
[۳]بیژن نجدی، «شب سهراب کشان» در مجموعه داستان «یوزپلنگانی که با من دویدهاند»، نشر مرکز.